جدول جو
جدول جو

معنی حاجت بردن - جستجوی لغت در جدول جو

حاجت بردن
(پَ گُ تَ)
عرض نیاز کردن. حاجت برداشتن. تمنا کردن سؤال:
مبر حاجت بنزدیک ترشروی
که از خوی بدش فرسوده گردی.
سعدی.
- دست حاجت پیش کسی بردن، عرض نیاز کردن پیش کسی. از کسی چیزی طلب کردن. حاجت خواستن از کسی:
دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر
که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گَ دی دَ)
سبک کردن. بی احترامی کردن. حرمت شکستن. اهتتاک. انتهاک. هتک حرمت، حرمت یافتن. حرمت به دست آوردن. صاحب حرمت شدن:
هرکه آردحرمت آن حرمت برد
هرکه آرد قند لوزینه خورد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(پَ فِ رِ دَ)
حاجت خواستن. سؤال. دعا. حاجت برداشتن، نیازمند ساختن:
ز بدروز، بی بیم داریمتان
به بدخواه حاجت نیاریمتان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ شُ دَ)
ضرورت پیدا کردن. لازم شدن. احتیاج پیدا کردن. نیاز افتادن: شعر در او (مسعود) نیکو آمدی و حاجت نیامدی که دروغی گفته آید. (تاریخ بیهقی). و اگر وی از این ولایت دور ماند جبال و آن ناحیت تباه شود چنانکه حاجت آید که آنجا سالاری باید فرستاد. (تاریخ بیهقی). حاجت نیاید ترا استطلاع رای ما کردن. (تاریخ بیهقی). حاجت آمد به معاونت یلان غور. (تاریخ بیهقی). هر چیزی که خرد و فضل وی آن را سجل کرد بهیچ گواه حاجت نیاید. (تاریخ بیهقی). اگر آید حاجت، مردم گرم مزاج را، بخوردن شراب، با آب و گلاب ممزوج کنند تا زیان نکند. (نوروزنامه) ، ضرورت. ضرور. دربایست. اندربایست. (دهار) : اگر رام وخوش پشت نباشد بیم میکند در وقت، و وقتیکه حاجت آیدمیرمد. (تاریخ بیهقی). خداوند را خود مقرر است بگفتار بنده و دیگر بندگان حاجت نیاید. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ دَ)
تحسر. حسرت کشیدن. تمنا کردن. (مجموعۀ مترادفات ص 123) :
بلکه زان مستان که چون می میخورند
عقلهای پخته حسرت می برند.
مولوی.
که همچون پدر خواهد این سفله مرد
که نعمت رها کرد و حسرت ببرد.
سعدی.
تأثیر خفته است بخاک درت شبی
حسرت کجا به بستر شبخواب میبرد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
به تلخی مردنست و هر سر مو حسرتی بردن
که اسباب خلاصی در گرفتاران شود پیدا.
واله هروی (از آنندراج).
به شب نشینی زندانیان برم حسرت
که نقل مجلسشان حلقه های زنجیر است.
(از اشعار دوران انقلاب مشروطه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مات بردن
تصویر مات بردن
مات بردن کسی را. حیران شدن سرگردان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسرت بردن
تصویر حسرت بردن
دریغ آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تاب و توان بردن بردن شکیبایی از دست رفتن صبر و کشیب تاب و توان نداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسادت بردن
تصویر حسادت بردن
رشک بردن رشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجر بردن
تصویر اجر بردن
پاداش یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
آرزوداشتن، حسرت آوردن، غبطه خوردن، رشک بردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
وضعيّة الجسم
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
Posture
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
posture
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دریده شدن، گسستن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
मुद्रा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
حالت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
ভঙ্গি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
mkao
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
자세
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
姿勢
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
תנוחה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
ท่าทาง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
postur
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
поза
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
houding
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
postura
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
postura
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
postura
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
postawa
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
постава
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
Haltung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حالت بدن
تصویر حالت بدن
姿势
دیکشنری فارسی به چینی